.
سلام...
به وب من خوش اومدی...
نظر فراموش نشه..
به مطالب قدیمی هم سر بزن
امیدوارم از وبم خوشت بیاد
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی وابسته بود عقل از این بچه بازی خسته بود حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود عقل با او منطقی رفتار کرد هرچه دل اصرار, عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر اختلافی بیشتر از پیشتر عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد ازآن چشمان مشکی را ندید تا بخود آمد بیابانگرد بود خنده بر لب از غم این درد بود.
حالت خوب میشود
یکی پیدا شود
جنسش خالص باشد
بگوید هستم
از آن بودن هایی که هیچ وقت تمام نمی شود
تو هم بگویی
بزرگترین لذت دنیا ست
کسی که دوست داشتن
در کنار ماندن بلد باشد